این روزها بگذرد

ساخت وبلاگ

من حال نا خوشی دارم تمام این هفته ام به گریه گذشت، گریه هایی که بی اختیار بود، انگار به تانکر اشک وصل بودم هرچی می ریختم تمام نمیشد و هنوز هم نشده، به جای اینکه سبک تر شوم حالم بدتر میشد، اینقد که نیاز به یک آرام بخش قوی دارم، 

دلم عجیب ازاین دنیا گرفته، دلم عجیب از خدایی گرفته که حق ندارم از او شاکی باشم چون نعمت های بسیار به من بخشیده 

ولی با این حال دلم گرفته، وقتی چیزی را نداری باید صبور باشی تا بدستش بیاری، گاهی آن چیز یک نیاز مادیست فقط کمی باید تلاش کنی، گاهی هم نیازهست که فقط خدا می دهد اگر چه دکتر ها هم هستند ولی آنها وسیله آن، نمی دونم بعد از آن همه آزمون سختی که خدا از من گرفت، این یکی دیگر چه آزمونی بود، یادم است یکبار که دردفتر خاطراتم به خاطر خانه نداشتن گله کرده بودم و بیقراری، درادامه نوشته بودم حالا اگر خدا درآینده مرا با بچه ندادن امتحان کرد،،،، حالا می بینم همان چیز برایم رقم خورد البته قسمت دردناک ماجرا این هست دقیقا توی این روزهایی که پراز آشوبی و حالت خوش نیست خبر بجه دار شدن بعضی ها را بشنوی 

بعد از مدت ها بروی خانه همسایه، در را که باز کنی او را بجه بغل ببینی، انکار عشقت را کنار کسی دیگر دیده ای، فقط خودداری کنی که اشک نریزی و بیایی خانه یک دل سیر گریه کنی 

خدایا الان، الان باید ابن آدم را نشانم میدادی، اگر قبل تر می دانستم باردار هست برایم قابل تحمل تر بود 

تازه گربه هایت برای این تمام شده، که می فهمی جاری ات باردار هست آن هم بعد ده سال، جای خوشحالی دارد، ولی قسمت بد ماجرا آنجاست که می گوید هنوز دلم بچه نمی خواست، می خواستم سقط کنم مثل دفعه پیش اما مادرم نذاشت 

خب ابن ها درد دارد، می دانم خیلی از آدم ها مثل من هستند خیلی ها سال هاست چشم انتظارن، خیلی ها مثل من حتی همین یک بجه را هم ندارند، خیلی ها...... این خیلی هایی که می شناسم در بهبود حال من تاثیر ندارد، من حال خودم را دارم و بدتر از همه اینها نگرانم 

که اگر باردار شدم دوباره از دست ندهم، که اگر خدای نکرده ابن اتفاق بیفته من مرده ام، این ترس هایی که مثل خوره به جانم افتاده 

میدانم از بس اشک ریخته ام مغزم خشک شده و به این روز افتاده 

ولی می گویم روی دادن این دو اتفاق پشت هم، آن هم بعد از جواب آزمایش منفی دلم را بدرد آورده،،  فقط باید خود خدا بیاید دستش را روی سرم بکشد و بگوید، دخترم آرام باش، نوبت تو هم می رسد، زشت است اینقدر بی قراری نکن،،،،،  ومن بگویم می دانم  ولی ترسیده ام، نگرانم، خدایا این دنیا به اندازه کافی پر از بی عدالتیست تو چرا بین بنده های فرق می گذاری،؟ چرا منی که اینقدر دوست دارم من یا من هایی که دوست داریم اینقدر باید صبور باشیم و آن هایی که نمی خواهند سریع به خواسته خود برسند، چرا نمی گذاری آنها هم کمی طعم خواستن نشدن را بچشن، یا حداقل بیا این میل به خواستن را از من بگیر بگذار آرام باشم کاری کن دلم قنج نرود 

من این روزها را قبلا تجربه کرده ام روزهایی که منتظر خرید خانه بودیم و سند خانه گرو بانک بود، روزهایی که قرار بود ماشین بخریم و یهو همسرم تصادف کرد،  همین زمستان لعنتی بود این روزها 

یقینا بهار روزهای بهتری خواهد بود، فقط خدا کند این آزمون ها آماده سازی روزهای سخت تر نباشد، خدا کند اگر قرار است چیزی بدی پیش بیاید، سر خودم بیاید نه عزیزانم 

یعنی می شود خدا این روزها بگذرد 

اصلا انگار توی این دنیا نیستم، آدم همش به این فکر می کند مگر چه گناهی کرده؟ اصلا من گناهکار من لاییک، آن یکی دوستم که معتقد است، یا فرق نمی کند من لاییک آن یکی که وضعش از من بدتر است به خواسته اش رسید، نمی فهمم 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 4 تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1397 ساعت: 11:46