امید نا امید

ساخت وبلاگ

چند وقتیه اینجا ننوشتم وراست میگن وقتی نباشی میگن سرش جای دیگه گرمه، من هم سرم جای دیگه گرم بود، آدم ها که به ندرت می تونند دست از عادت ها و علایقشون بردارند، من هم مستثنی نیستم حتی اگه مدت ها بر سر ترک اون عادت و علایق بجنگیم، اول از همه باید عادت اعتراف کنم سال هاست تو فضای مجازی با ی ا ق ا یی آشناشدم سال که میگم یعنی ۷ سال تقریبا، به جز اون اوایل که دو سه بار همدیگر را دیدیم و تلفنی حرف زدیم حالا حداقل سه سالی میشه نه همدیگر را دیدیم و نه حتی تلفنی حرف زدیم و نه حتی این اواخر باهم چت می کنیم فقط در حد پیام گذاشتن تو وبلاگ های همدیگه، بارها سعی کردیم این رابطه ای را که درست نیست را بهم بزنیم بارها با هم قهر و دعوا کردیم ولی آخرش برگشتیم سرجای اول، البته خدا خودش شاهده به جز حرف زدن، گناه دیگه ای مرتکب نشدیم، حتی اون سال هایی که تو اوج رابطه احساسی بودیم، من زندگیم را دوست داشته و دارم و کمبودی هم ندارم ولی خوب ناخواسته افتادم تو یک باتلاقی که هرچقد دست و پا زدم تا از توش دربیارم بدتر فرو رفتم و کسی هم نبود که دستم را بگیره و بالا بکشه، لاجرم مجبور شدم بی حرکت بایستم تا فرو نرم و امید داشته باشم این با تلاق به زودی خشک بشه و البته احساس می کنم کم کم این اتاق هم داره میفته، الان رابطه من با اون آقا نه از سر احساس شاید از روی عادت باشه و بیشتر هم دوستانه است، ما از جزییات زندگی هم با خبریم، و بهم مشاوره میدیم، اگر چه مشاوره هایی که اون میده خیلی وقت ها کار ساز من نیست و بیشتر لج منا درمیاره ولی با تمام کبود ها هست، و من که پارسال عید به طور ناگهانی باز به این شخص قطع رابطه کردم در حدود ۶ ماه باز مهر با هم آشتی کردیم و البته همون طور که گفتم در حد پیام گذاشتن در وبلاگ و دادن گزارش های روزانه زندگیمون، حالا من با یک چالش مهم تو زندگیم روبرو هستم، و اون هم داشتن فرزند دوباره، خیلی احمقانه فکر می کردم وقتی درسم تموم بشه هر وقت که بخوام میشه ولی نشد، یعنی پارسال شد ولی به بدترین شکل ممکن تموم شد ومن تا مدت ها افسرده بودم و جالب تر اینکه این شخصی که ازش حرف زدم حمایت روحی مورد نظر را هم از من نکرد و سر این قضیه هم بسیار باهاش دعوا کردم ولی بعد باز آشتی کردیم، چون علی رغم تمام ایراد هایی که داشت تنها شخصی بود که می تونستم اعتماد کنم و بهش اتفاق ها را بگم، من دوستان زیادی داشتم ولی هرکس به نوعی گرفتار بود، دوستان مجردم که درک درستی از شرایط زندگی متاهلی نداشتند بنابراین نمی توانستند راهنمایی برای تو باشند علاوه براین روزانه برای تو وقت نمی ذاشتند، یک دوست قدیمی هم دارم بعلت فامیل بودن نمی تونم بهش رازهام را بگم چون می ترسم بعدا به بیرون درز کنه و دو تا دوست قدیمی هم به تازگی پیدا کردم که گرفتار زندگی خودشون هستند چون به تازگی بجه دار شدند، حالا این ا ق ا هم نه اینکه تمام وقت برای من زمان گذاشته باشه ویا راهنمای بهتری برای من بوده باشه ولی تنها شخصیه که اگه حال خرابی داشته باشم بهش میگم از ناامیدی هام حرف می زنم، حتی اگه از نوع برخوردش راضی نباشم بدون رودروایستی بهش میگم من از فلان رفتارت ناراحت شدم و....

اینها را برای توجیه کار خودم نمیگم چون هنوزم می دونم کارم درست نیست ولی تو این مورد تصمیم گرفتم دست و پای بیخود دیگه نزنم و اجازه بدم که زمان خودش حل کنه، الان نیاز به یک نقطه اتصال قوی دارم که اگر چه حتی این دوست هم نمی تونه باشه ولی باز هم یکی از اتصالاتی که منا نگه داشته 

این بحث را تموم کنم و برم سر بحث جدید که داغ دلمه، بالاخره رفتیم دکتر و آقای همسر هم رضایت داد بریم برای ای وی اف، قبل این مساله برام گفتنش راحت بود ولی الان می ترسم بخصوص از وقتی که تصمیم جدی شد قرار فردا برم دکتر تا دارو بنویسه،این چند روز منتظر بودم تا پ ر ی ود شم و اگه امروز هم نمیشدم باز امیدوار میشدم که خدا لطفش را شامل حال من کرده ولی صبح زود شدم 

ی مدت فکر می کردم نکنه خدا منا مجازات کرد،به خاطر این رفتار غلطم ولی خوب از یک طرف می بینم چه بسیار آدم های خوبی که با مشکل من روبه رو هستند و از طرفی چه بسیار آدم های بدی که تن به هرکاری دادن ولی آیا خدا مجازاتشون کرده؟! من نه آدم خوب قصه بودم نه آدم بد قصه، من می تونستم بهتر ازاین باشم ولی بدتر ازاین هم نبودم خیلی جاها خودداری کردم، 

خدا هم به اندازه کافی منا امتحان کرد، حالا من نمیگم چرا من؟ چون خیلی از آدم های بدبخت از خودم میبینم، حالا میگم چرا من نه؟ مگه تو برای خدا چکار کردی؟ که حالا بخوای طلبکار بشی، مگه این همه زوج های مشکل دار نمیبینی! یعنی تو از اون ها بهتری، 

بپذیر که اینم بخشی از امتحان زندگیته فقط دعا کن که عاقبتت بخیر باشه، خدا آدم های زیادی را با داغ فرزندو عزیزانشون، با بیماری هاشون و با همین خرابی های ناشی از ز ل ز له امتحان کرد، تو که خدا را شکر هیچکدوم را ندیدی، پس حالا مشکلاتی که قراره برای رسیدن به خواسته قلبیت تحمل کنی را بپذیر و صبور باش، پیش از این تا همین حد هم فکر نمی کردم صبر کنم 

همین 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 15 فروردين 1397 ساعت: 11:46