حاجت

ساخت وبلاگ

چقد مرا سخت آزمودی خدا، با چیزی که دوست داشتم، گویی هر بار با شنیدن خبر بارداری یکی خنجر به قلبم می زنند ، همه ی دور وبری هایت یکی یکی، و پسرکم درچشمانم زل بزنند تا ببین من اشک می ریزم یا نه ؟ چرا که فکر می کند من حسودم ، نمی داند برای من چقد حسرت یکی دیگر مثل او را داشتن چقد مهم است، نمی داند با تمام کج خلقی هایی که ممکن است با او الان داشته باشم ولی چقد وجودش بمن آرامش می دهد، چقد حس خوبی دارم وقتی که با او می رقصم، با او بیرون می روم با پسرکی که حالا قدش از من بلند تر است، حالا دلم می خواد دوباره این را حس کنم با دخترم و حتی اشکال نداره با پسر بچه  دیگر، مگر فرزند زیاد خواستن جرم است 

ولی قلبا دلم می سوزد برای آنها که اصلا تجربه اش نکرده اند هروقت که می خواهم دعا کنم از خدا خجالت می کشم که بخواهم وقتی که می دانم خیلی ها درحسرت همین یکی هستن 

حالا دارم به کربلا می آبم تو روزهایی که سه ولادت پشت سر هم هست ولادت هایی که اسم دو عزیزم را دارم و فقط نام تو مانده حسین جان، می خواهم  خدا را به بزرگی تو قسم بدهم یا یکی همنام تو را یا نام مادرت را بمن هدیه دهد می ترسم ازاینکه دست خالی برگردم ولی حالا که دراین روزهایی که من همیشه دلم می خواست آن جا باشم حتما حاجتم را می دهی، حتما قلبم را آرام می کنی، حتما این استرس و اضطراب را از من دور می کنی، حالا که درزندگی مرا با چنین مشکلی مواجه کرده ای صبرش را هم بده، نمی توانم دیگر از تو گله کنم ، شاید اینگونه خواستی مرا به خودت نزدیکتر کنی و از خیلی چیزها دور کنی، که البته به حق این کار را کرد

الحمدالله فی کل حال 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 6:37