زبانم قاصر است

ساخت وبلاگ

گاهی وقت ها اتفاقاتی در زندگی می افتد غیر قابل پیش بینی و حیرت انگیز، قبلا نوشته بودم که من میکرو کردم بار اول جواب منفی بود خیلی ناراحت نشدم چون انتظارش را داشتم ولی بعدا که دیدم همسایه مان و جاری ام باردارند بسیار ناراحت شدم و تا یک هفته اشک می ریختم تازه کمی آرام شده بودم که فهمیدم دختردایی ام باردار است آن هم که از همه پنهان کرده بود و تازه من کلی زیر زبونش را کشیدم اعتراف کرد و مرا به کربلا رفتنم قسم داد به کسی نگویم حتی مادرم و من سکوت کردم این بار بیشتر ازهمیشه دلم شکست که چرا باید یک آدم متدین دروغ بگوید، دروغ به این روشنی 

بسیار بسیار دلم شکسته بود بسیار در نجف و کربلا اشک ریختم تا دلم آرام گرفت و اتفاق عجیب افتاد وقتی برگشتم و رفته بودم تا داروهای فریزم را بگیرم وقتی دکتر سونو کرد فهمیدم باردارم، اما عمر این بارداری دوام چندانی نیافت، حالا زبانم قاصر است چه بگویم، آیا باز از خدا گله و شکایت کنم، نه نمی توانم خدایی که دراوج ناامیدی دوباره به من لطف کرد چه بگویم، از طرفی این بار همین که کارم به بیمارستان و دارو ونکشید جای شکرش باقیست، از طرفی خودم را سرزنش می کنم من بسیار پیاده روی کردم و خیلی کارها کردم امروز وقتی دکترم بمن گفت چرا مسافرت رفتی؟ عرب ها بد هستند، دلم شکست، من به پای خودم نرفته بودم واقعا دعوت شده بودم، گفتم من که نمی دونستم باردارم قسمت بود برم 

دارم چله زیارت عاشورا می خوانم با صد لعن و نفرینش از نیمه شعبان شروع کرده ام وقتی به السلام علیک یا ابا عبدالله میرسم حرم حسین را تصور می کنم دل شکسته خودم را آنجا تصور می کنم 

بعد می گویم خودت دادی و خودت هم گرفتی گله ای نیست سعی می کنم این بار زیاد عجز و لابه نکنم، این بار امیدوار به دیوار دوست و آشنایی نیستم که حالم را درک کند و دلداری دهد، این بار فقط امیدوار به خدایم هستم حسی درونم می گوید خیلی زود دوباره باردار می شوم، الان وقتش نبود منتها از بس تو گریه کردی و خواستی خدا داد، حالا دوباره باز این کار را می کنم، آنقدر در می زنم این خانه را، تا ببینم روی صاحبخانه را 

خدایا ظرفیت من این است می فهمم هربار با اتفاقی سعی می کنی بر ظرفیت من بیفزایی ولی خواهش تمامش کن، تو که حال خراب مرا دیدی نمی توانم، البته الان کمی عاقل تر شده ام، کمی خودم را جای آدم های چشم انتظار می گذارم، کمی جای آنهایی که حتی یکبار هم جواب آزمایش مثبت ندیدن، یقینا آنها هم بارها دلشان شکسته، چهره تک تک آدم هایی که این سال ها دیدم را به خاطر میآورم، آدم هایی هرکدام با داستانی متفاوت و برای همه دعا می کنم و بسیار دیده ام که بالاخره با صبر آدم به نتیجه دلخواهش می رسد، این چیزها آدم را بزرگ می کند، خدا راشکر هربار که زمین می خوریم بلند می شویم 

کمک کن این چند وقت را باز بتوانم صبر کنم، یادم است قبل رفتن گفتم اگر قرار است حاجت روا برنگردم، آنجا بمیرم بهتر است این احساس قلبی من آن موقع بود، حالا نه، ولی عذاب وجدان کوتاهی خودم رهایم نمی کند، کاش برای خرید سوغاتی این واون راه نمی افتادم، کاش به حسم اعتماد می کردم و باور می کردم مادر شده ام و چیزهای سنگین بلند نمی کردم، کاش هدیه ام را قدر می دانسته ام و از او مراقبت می کردم، اگر چه بعضی وقت ها حتی اگر تمام مراقبت های لازم را کنی باز بچه حفظ نمی شود ولی خب.. 

خدایا انگار همه این اتفاقات خواب بوده هنوز باور نکرده ام، هنوز داغم 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 6:37