بیم و امید

ساخت وبلاگ

دلم گرفته بالاخره مامانم چند روز پیش عمل کرد و خداراشکر غده تو شکمش بدخیم نبود البته باز باید منتظر جواب آزمایش بعد عملش باشیم ولی همین که الان گفت خوبه، خوبه وگرنه باید شیمی درمانی می کردیم،، خدا را شکر، از ۵ شنبه خونه مامانم بود الان برای انجام ی سری کارها اومدم خونه تا برم، وسط این شلوغی ها هم پریود شدم بازم ته دلم امیدوار بودم که خبری باشه که نبود وقتی می بینم چطور ما سه تا دختر دور و بر مامانم را گرفتیم و بهش کمک می کنیم بیشتر به فرزند آوری ترغیب میشم، ان شاالله مامانم یک و دوماهه دیگه بهتر بشه میرم دکتر برای ای وی اف، دیگه طاقت ندارم...

ی چیز دیگه هم که باز خیلی آزارم داد و منا یاد خاطره بد پارسال عمل خودم انداخت، تماس نگرفتن دوستام بود، من به این دو دوست جدید قدیمیم گفتم مامانم قراره عمل کنه ولی بازم دریغ از یک پیام، هنوزم واقعا نمی دونم ایراد از منه که پرتوقعم یا از اونا، حالا آدم از اونایی که خبر ندارن انتظاری نداره ولی وقتی به یکی میگه انتظار پیگیری داره، مثل اون دوست فامیلم که یعنی از خود ما بیشتر نگران مامانم بود بعد هم که اومد ملاقات تخت داشت خونشون سریع رفت آورد، یا دوست خواهرم که زنگ زد، البته خب نمیشه مقایسه کرد بالاخره ما با ابن دوستان رفت و آمد داریم ولی دوستان جدید را بعد از سال ها دوباره پیدا کردم و نمیشه خیلی روشون حساب کرد، 

سعی می کنم خودم را جای اونا بذارم و فکر کنم که گرفتارن و سرشون شلوغه،، بعد از اتفاق های پارسال که صمیمی ترین دوستم حالم را نپرسید نمی دونم چرا آدم نمیشم دست از این انتظارات بیهوده که باعث ناراحتیم میشه برنمی دارم، قبل از این تصمیم داشتم اگه مساله ای پیش اومد به اونا بگم ولی الان نظرم عوض شد چون اگه مشکلات مناذندونند منم انتظاری ندارم 

هی روزگار، چقد غم انگیزه که همه جا صدای نوحه می شنوی، چرا به این فکر نمی کنند شاید یکی بزور گریه اش را کنترل کرده 

یعنی واقعا راسته که حاجت میدن؟!! 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05