منِ مشاور

ساخت وبلاگ

پیرامون اتفاق هایی که دیروز افتاد و در پست پایین نوشتم کل خاندان شوهر به من زنگ زدند اول که سه تا جاری هام پیام دادند کلی پشت سر مادر شوهر و رفتار های شوهراشون حرف زدند بعد فقط یکی از جاری ها که. خودم بهش زنگ زدم ببینم چی میگه 

اونم گفت من چقد به شوهرم گفت پول بده ونداد گفته مامانم گفته نمی خواد و....

یعنی می خواستم ازاین حرف زدن ها ی نتیجه بگیرم تا بعد به جاریم زنگ بزنم عذر خواهی کنم، خلاصه زنگ زدم به جاریم عذرخواهی که ببخشید ما عقد داداشت پول ندادیم و داستان را بهش گفتم که اره مادر شوهر گفت نمی خواد اومدیم اونجا هم کسی پول نداشت 

خلاصه بعدا جبران می کنیم، اونم گفت اتفاقا مادر شوهر زنگ زد اونم گفته عروس ها با من مشورت نکردند منا آدم حساب نکردند و...گفتم عجب گفتم به هرحال ما هم اشتباه کردیم حالا که گذشته 

تا تلفن را قطع کردم دیدم مادر شوهر زنگ زد و اول ازاین ور اون ور پرسید بعد گفت جاری زنگ نزد گفتم من خودم بهش زنگ زدم عذرخواهی کردم اونم گفت شما با من صحبت نکردید گفتم خودت گفتی پول نمی خواد منم شخصا پول همرام نبود به جاری بزرگه هم گغتم برو به مادرشوهربگو گفت ولش کن اگه می خواست خودش می گفت 

حالا نگو که این قبلا باهاش دعوا کرده و نمی خواسته باهاش حرف بزنه 

اونا غلط کردن پول نداشتن اون دوتا جاری ها می دونم پول داشتن 

والبته درست هم می گفت جاری بزرگه پول داشت ولی شعورش اینقد نرسید با اینکه از ما بزرگتره، کلا یکم به رفتارهای سبک معروفه وکسی قبولش نداره ومن شخصا فکر کردم من چرا بااین مشورت کردم، چرا باز خودم نرفتم از مادرشوهرپول بگیرم... 

حالا سجاد هم لجش گرفته بود که چرا حالا همه بتو زنگ می زنند، چرا اینقد مساله را بزرگ می کنید 

گفتم مثلا بمن اعتماد دارن و قبول دارن بعدشم من باهمشون رفیقم 

.

.

.ولی به هرحال مشاور ها هم اشتباه می کنند، 

برای همین گاهی بیشتر از قبل مصمم میشم برم ارشد مشاوره بخونم 

ازقضا عمو هم زنگ زد که برم خونه با دخترعموصحبت کنم گفتم باشه میام گفتم اون روز ۱ ساعت باهاش حرف زدم، گفت تلفنی فایده نداره حضوری بیا گفتم باشه پس فردا میام خونتون 

.

.

.من کل گوش خوبی برای شنیدن دارم سعی می کنم دیگران را راهنمایی می کنم افسرده نباشن با اینکه خودم این چند ماه بشدت افسرده بودم ولی خداراشکر تونستم تا حدودی بهش غلبه کنم 

با شنیدم مشکلات دیگران می فهمی بالاخره همه کم و زیاد مشکل دارن یا اینکه بعضی ها رفتارهای خاصی دارند و تو باید حواست به همه اینا باشه 

.

.

پسرم اومده بالای سرم و میگه باکی حرف می زنی، میگم هیچی دارم تو وبلاگم می نویسم میگه لابد داری درمورد اتفاقات این چند روز را می نویسی و دقیقا به همه حرفایی که نوشتم اشاره می کنه

فکرکنم ازهمه بیشتر اون منا می شناسه 

بعد میگه چقد شوتی، حوصله چه کارهایی را داری 

الانم باز میگه این حرف هایی را که من زدم باز نوشتی می دونم

چقد خوبه که آدم ی پسر اینجوری داشته باشه 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : من مشاوره میخوام,مشاور من,اگر من مشاور بودم,من احتیاج به مشاوره دارم,من نیاز به مشاوره دارم,کتاب مشاور من مهروماه,مشاوره,مشاور من مهروماه,نماذج من مشاورة الرسول لأصحابه,اگر من مشاور مدرسه بودم, نویسنده : dwagoyehc بازدید : 33 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 8:29