سپاس

ساخت وبلاگ

دلم نمی آید روزهایی را که خوبم از خدا تشکر کنم مشکلات و گرفتار هایم همچنان سرجایش باقیست ولی من امروز حس خوبی دارم و بابات همین از خدا سپاسگزارم دفترچه خاطرات قدیمی ام را که نگاه می کردم می دیدم بابت چه مسایلی ناراحت بودم ولی الان گذشت الانم فرقی نمی کند به هرحال می گذرد منتها به نظرم گاهی اوقات این درد است که به آدم فشار می آورد و از او یک کافر می سازد مثلا ماه قبل من نزدیک پ ر ی ود واقعا حالم بد بود برای همین اعصاب و روان بهم ریخته بود ولی این بار فعلا خدا را شکر خوبم نمی دانم تاثیر پاکسازی بدنم به خاطر رژیمی که گرفتم یا به خاطر ورزش کردن البته ی جلسه فعلا بیشتر نرفتم یا به خاطر پیدا کردن دو دوست خوبم بعد از ۱۸ سال بود که کمی از استرس ها و نگرانی هایم کم کرد بخصوص مریم که واقعا انرژی خوب اش را حس می کنی، ز کمی مثل من نگران و استرس دارد ولی او هم خوب است، مهم این است جای آدمی را در زندگی ات گرفته اند که اهمیتی برای تو و حالت قایل نبود 

باز هم خدا را شکر 

@@@@@@@

همیشه وقتی حالت خوبه یکی هست که بیاد گند بزنه به اعصابت، داشتیم ناهار می خوردیم که خواهر زنگ زده بعد میگه خبر داری سمیه هم حامله اس، الان سه ماهشه 

دوستم بچه چهارمش را بارداره ما تقریبا از بچگی همدیگر را می شناسیم و بعد ازدواج هم همدیگر را می شناسیم و جالبه که بمن این مساله را نگفته، عید فطر که شهرستان بودیم  گفت که همسرش ی بچه ی دیگه می  خواد و چون قبلی ها را با اولین اقدام شده و این بار چون یکی دوبار ناخواسته نشده شوهرش بهش گفته نازا شدی و... جالب اینجاست که تو شرایط مالی خوبی هم زندگی نمی کنند تو ی زیر زمین که فرش ۱۲ متری داره با ی دستشویی تو حیاط که با خانواده شوهرش مشترکه وحیاطش هم فوق العاده شلوغ 

حالا این مساله بمن ربطی نداره ولی همون جا هم ازمن پرسید که تو لوله چپت را از دست دادی من گفتم نه و عذاب وجدان هم گرفتم که چرا بهش دروغ گفتم بعد  نگو این خانم باردار بوده بمن نگفته فقط داشته بمن آمادگی میداده، اتفاقا من اون روز خیلی از سوال و پرسش هاش ناراحت شدم و اومدم خونه گریه کردم البته طوری که بقیه نفهمیدن فقط به شوهرم گفتم این اعصاب منا خورد کرد، اینقد هم قابل اعتماد نمی دونمش که حرفام را بهش بگم حتی اینکه ماه قبل رفتم دکتر وبهش قرص داد را نگفتم، البته خیلی آدم دلسوز و نگرانی هست ولی تا این حد هم خوب نیست چون مطمئنم اکه بهش می گفتم هی باز از من سوال می کرد بهم بیشتر استرس میداد تا کمکم کنه، وحالا میگم خوبه که بهش نگفتم....... از آدم هایی که بخوان به هر دلیل زیر زبون آدم را بکشن ولی خودشون چیزی نگن خوشم نمیاد 

البته از این چیزها زیاده، ی خانمی تو کلینیک می گفت من با جاری همه چیز را بهم می گفتیم تا اینکه ی مدت خونه مادر شوهرم نیومد بعد دیدیم اومده میگه من حامله ام و خانمه هم می گفت من چقد ناراحت شدم منم شدم بهش نمیگم دیگه 

حالا هم حکایت ماست کلی درد و رنج را تنهایی تحمل کردیم به بهترین دوستانمون هم نگفتیم اونی  که باید حمایت می کرد نکرد و....

ولش کن بابا 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : سپاس, نویسنده : dwagoyehc بازدید : 10 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:55