حالم گرفته

ساخت وبلاگ

رو تخت دراز کشیدم، دلم یکی را می خواد که ازم پرستاری کنه و به حرفام گوش کنه و راهنماییم کنه، 

طبق چیزی که دکتر گفته بود قرار بود این ماه برم دکتر، ولی از اونجا یکی که وسط ماه عروسی دعوت بودیم من دو دل بودم اما به اصرار همسرم رفتم ، اما چشمتون روز بد نبینه پریروز که پریود شدم مردم و زنده شدم اینقد درد داشتم مجبور شدم برم دکتر سرم وصل کنم رنگم زرد شده بود عجیب، دیگه دیروز خلاصه گفتم برم دکتر ببینم چی میگه، قبل از دارو نوشتن ی سونو کرد و گفت چیزی نیست ی کیست فولیکول ریز داری این ماه قرص بخور ماه دیگه دارو هات را عوض کردم اومدم داروخانه دارو بگیرم گفتی برای اولین بار می خوای ای وی اف کنی گفتم چی؟ دکتر بمن چیزی نگفت که، پول کمی هم همراه بود، یعنی کم مونده بود بزنم زیر گریه، زنگ زدم داداشم پول ریخت رفتم بالا با منشی حرف زدم اونم گفت دارو برای همینه گفتم برم با دکتر صحبت کنم که نذاشت، گفتم بالاخره باید بمن آمادگی میداد من باید با همسرم صحبت کنم و... خلاصه دارو ها را نگرفتم اومدم خونه از دیشبم کارم شده گریه، هیچی هم نخوردم، کمرو پاهام هم همچنان درد داره، آقای همسر هم خسته از مسافرت اومده بهش گفتم ناراحت شد ولی عکس العملی هم نشون نداد، داره می بینه من گریه می کنم هیچی نمیگه، حتی پا نشد غذا را گرم کنم، غذا را که گرم کردم خودش خورد بمن چیزی نگفت که پاشو بیا ی چیز بخور 

بهش میگم حالا چکار کنیم میگه من چه می دونم برو انجام بده دیگه، هر روز نیا برای من گریه کن، میگم خوب پول داری، میگه نه!! مگه خودت نگفتی داری 

حالا درسته که پول هم مساله مهمیه این وسط، ولی حمایت عاطفی از اون مهم تره، ی زنی که این وسط درد داره، قراره اون بشه موش آزمایشگاهی، تو فقط قراره یه نمونه بدی و بری، باید دلش قرص باشه، استرس نداشته باشه، اصلا نمیشه به دیوار این مرد ها تکیه داد 

اصلا سردرگم موندم که چکار کنم، ما ی خونه و ماشین خریدیم همسرم پدر منا درآورد حالا اگه برم سراغ این عمل اصلا نمی دونم چقد حمایت می کنه، اگه نشم چی 

آدم یکی را می خواد که بهش بگه دلت قرص باشه من پشتت هستم 

ولی کو اون آدم 

خلاصه که فعلا تو برزخم، فکر کنم ببینم چکار کنم، صبر کنم چند ماه دیگه، یا اقدام کنم 

فقط هرکاری می کنم حال روحیم را خوب کنم

ادامه نوشت :چقد من امروز گریه کردم دلم داشت می ترکید این بار همسرم یکم همراه تر بود بهش هم می گفتم هرکار می کنم دلم سبک نمیشه آخرش هم پاشدم یکم اسطوخودوس دم کردم واقعا این دمنوش برای اعصاب فوق العاده است، مامانم همش میگه استرس نداشته باشه منم میگم ندارم ولی مگه میشه نداشت، تنها فقط وبلاگ آدم هایی را که شرایط مشابه دارند می خونم یکم امیدوار میشم و احساسشون را درک می کنم وگرنه کسی درک نمی کنه 

درکمال استیصال به دوست قدیمیم کامنت گذاشتم و شرح حالم را گفتم فعلا که بهم پیام نداده نمی دونم نخونده هنوز 

از ی طرف با سابقه ای که ازش سراغ دارم منتظر نیستم پیام بده ولی از طرفی اگه پیام نده از اون چیزی که فکر می کردم هم بی شعورتره

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت: 22:48