حالم خوب است

ساخت وبلاگ

امروز ۱۱ روزه که از ماه رمضون میگذره تا اینجا که روزهای خوبی را داشته ام خدا راشکر علی رغم اینکه مجبورم هر روز یک آمپول بزنم 

آن هم برای حفظ بچه ای که نمی دانم هست یا نیست، تقریبا جای آمپول ها کمبود شده ولی من مجبورم  تا ۱۰ روز دیگر بزنم تا بعدا ببینم نتیجه چه می شود فعلا خودم را به خدا سپرده ام و عمیقا اعتقاد پیدا کرده ام اگر او بخواد می شود  راستش در روزهایی هم که گفته بود با همسرم برنامه داشته باشیم آن طور که باید نشد به همسرم می گوییم در طی سال ها زندگی این بدترین رابطه‌ای بود که داشتیم وقتی که ساعت ۲ می خوابی بعد هم ساعت ۳وخیم باید برای سحری بلند شوی بعد دوش هم بگیری بعد تازه پسرک فوضولت هم بزنید فوتبال نگاه کند بعد هم هی اصرار پشت اصرار که منم بیام اتاق شما بخوابم اصلا ی چیز عجیبی!!! خلاصه که خیلی به نتیجه قرص هایی که خوردم امیدوار نیستم با این حال مجبورم آمپول هایم را بزنم چون اعتقادم این است من تلاشم را می کنم از خواندن دعا گرفته تا نذر و استفاده از دارو انجام میدهم بقیه اش را به خدا واگذار می کنم وقتی که تو کلینیک کلی خانوم چشم انتظار با حال نگران و افسرده میبینم گاهی خجالت می کشم که از خدا برای خودم فرزند دیگری بخواهم ولی به هرحال هرکس ارزویی دارد مثل کسانی که دختر دارند و کلی هزینه می کنند که آرزوی پسر دار شدنشان برسند نمی شود این آدم ها را سرزنش کرد یا مثلا کسی که پراید دارد ودلش ماشین مدل بالا می خواهد به او بگویی فلانی موتور هم ندارد تو زیاده خواه نباش، حالا منم هم خواسته غیر منطقی ندارم و نذر کرده ام اگر بدون دردسر دوباره صاحب فرزند شدم ب یک شیرخوارگاه کمک کنم، البته دراین دوساله کم درد سر هم نکشیدم از عمل کردنم و حال بد پارسالم، هنوزم که هنوز است خداراشکر می کنم که الان حال روحیم خوب است و عمیقا اعتقاد دارم گاهی اتفاقات بد برای این است که آدم های دور و برمان را بشناسیم و نخاله های زندگیمان را دور بریزیم، گاهی برای این است که بزرگ شویم و خیلی چیزها یاد بگیریم، امیدوارم خدا بیش از این امتحانم نکنم الان خوبم ولی نمی دانم گنجایش بیشتر از این را دارم یا نه 

و یک چیز دیگه که به ذهنم رسید که امان از این آدم های منافق و دروغگو،جاریم که چند وقت پیش عروسی برادرش بود چنان از دست مادر شوهر ناراحت بود که چرا تو عروسی کم پول انداختند  به من هم میگفت برو بهشون خبر بده که منم گفتم بمن چه، حتی به همسرم هم چیزی نگفتم بعد هم با ناراحتی می گفت حالا می خوام اش درست کنم اگه دعوتش کردم بعد امروز باخبر شدیم که زنگ زده بهش گفته بیا کمک یعنی عجبا  حالا یا از روی نیاز چون مادرشوهرم دراش درست کردن ماهر است یا حالا از روی سیاست اصلا سر از رفتارهای اینها در نمی یاورم، خود من وقتی می خواستم اش پشت پای مادرم را درست کنم به اون نگفتم چون از اول نیت کرده بودم خودم به تنهایی انجام بدهم دیگر این ادا ها را نداشتم که قبلش اولتیماتوم بدهم یا بعدش از حرف مادر شوهرم ناراحت بشوم که تو خواستی تنهایی پز بدی، برای من نیتم مهم بود 

خدایا آدم محتاج هیچ آدم نامردی نکن 

وباز هم خداراشکر که حالم دلم با وجود گرفتاری هایم خوب است 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 18:41