بشکن در قفس را

ساخت وبلاگ

دیگه مثل سابق حوصله نوشتن ندارم، حالم چند روز پیش خیلی خراب بود ناامید بودم و هیچ احساس خوبی  نداشتم، ۳ ماه از روزی که بارداری نا موفق داشتم  گذشته خود این مساله به اندازه کافی برایم دردناک بود، درد کتف، درد دندان و پهلو که هر کدام خودش به تنهایی  امان آدم را می برد بس نبود، رفیق شفیقم هم نه تنها این مدت با من همدردی نکرد بلکه همان طور که قبلا نوشتم ازبس بهش گیر دادم گفت راحتم بذار و من هم عطای دوستی اش را به لقایش بخشیدم 

وبعد دیگر جواب پیام هایش را ندادم البته آن هم جواب پیام هایی مثل اینکه در جوار حضرت معصومه دعا گویت هستم

یکی نبود که بگویم دعای تو به چه درد من می خورد ملاک مومن و مسلمان بود مگر به دعاست، مگر نه اینکه می بینی دوستت غم دارد، ناراحت است باید کمکش کنی ولی به حال خودش میذاری، 

واقعا حیف از مسلمانی ما 

به هرحال این مساله بیشتر از درد و رنجی که بیماری بردم آزارم میداد و هرشب گریه می کردم و...ی جایی به خودم گفتم سوگواری بس است 

نمی دانم اسم بعضی آدم ها را چی بگذارم یا بهتر است بگویم همین که هستن بیشتر از این نمی توانی از آنها انتظار داشته باشی 

آنها خوشحال کردن دیگران را متفاوت از تو می بینند فکر می کنند حتما باید کار خارق العاده بکنند تا تو خوشحال شوی ولی نمی دانند بعضی وقت ها با چیزهای بی ارزش هم آدم خوشحال می شوند 

به هرحال ازبس این مساله به فشار اورده بود باز برای دوستم پیام گذاشتم واو هم در جواب فرمودند که تو فقط از حال دل خودت خبر داری نه من؟!  

منم با اینکه دلم نمی خواست باز گفتگو را ادامه دادم که حالا حال تو چطور است و او گفت الان خیلی خوبم 

شاید گفتگو ما چند دقیقه بیشتر طول نکشید ولی حال من خیلی بهتر شد  شاید هم تاثیر دمنوش اس ط خ و دوس  بود 

که به خاطر اعصابم خریده ام، 

هرچه بود حالا خوبم، گاهی باید زندگی را سخت نگرفت، نیش عقرب نه از ره کین است اقتضایی طبیعتش این است، نمی توانم انتظار داشته باشم هم مثل من باشند چون خودم بیشتر اذیت می شوم 

الان که نسبت به سابق بهتر شدم ولی امیدوارم روزی به جایی برسم که از عزیزانم هم انتظار دلجویی نداشته باشم 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : بشکن در قفس را,بشکن در قفس را از تن رها شو, نویسنده : dwagoyehc بازدید : 19 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 8:29